• موضوعات
    خبرنامه
      براي اطلاع از آپدیت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
    مطالب تصادفی
    دوستت دارم
      http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSCRiS-t_zx12TzBMgynoA1hjN4QnvhiVkXitn6KpZDx8iqsG2v

      تا دیروز ، هرچه می نوشتم عاشقانه بود

      از امروز ، هرچه بنویسم صادقانه است

      عاشقانه دوستت دارم  . . .


    مطالب پربازدید
    تبلیغات
    درباره : تصاویر عاشقانه جدید , مطالب عاشقانه , ایستگاه شادی , حکایت و داستان ,
    بازدید : 1002 ♥ تاریخ : دوشنبه 28 مرداد 1392 زمان : 9:38 ♥




    پسر، دختر را در یک مهمانی ملاقات کرد.

    خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه پسر کاملا طبیعی بود

    و هیچکس بهش توجه نمی کرد …آخر مهمانی، دختر را به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد

    ، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش را قبول کرد.در یک کافی شاپ نشستند،

    پسر عصبی تر از آن بود که چیزی بگوید، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر

    می کرد “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…” .یکدفعه پسر پیش خدمت را صدا کرد،

    “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند




    برچسب ها : عاشقانه , داستان , داستان عاشقانه , قهوه نمکی , داستان عاشقانه قهوه نمکی ,
    نویسنده : کدخدای دهکدهنظر بدهید (1)

    
    اطلاعات
    • آمار کاربران
    • افراد آنلاین : 74
    • اعضای آنلاین : 0
    • تعداد اعضا : 105

    • عضو شوید
    • ارسال کلمه عبور




    • آمار مطالب
      کل مطالب : 482
      کل نظرات : 220

    • آمار بازدید
    • بازدید امروز : 699 نفر
    • باردید دیروز : 139 نفر
    • بازدید هفته : 1,014 نفر
    • بازدید ماه : 9,130 نفر
    • بازدید سال : 45,796 نفر
    • بازدید کلی : 2,817,204 نفر
    • ورودی امروز گوگل : 1 نفر
    • ورودی گوگل دیروز : 4 نفر

    تبادل لینک هوشمند
      تبادل لینک هوشمند : برای تبادل لینک ابتدا مارا با عنوان دهكده تفريح و سرگرمی وآدرس http://deh.rzb.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

      عنوان :
      آدرس :
      کد : کد امنیتیبارگزاری مجدد
    آرشیو
    قصه رفتن

      https://rozup.ir/up/deh/up.dehkade.jpg


      مگر خـــــــــودت نگفــــــــــتی خداحافــــــــــظ؟

      پــــــــس چرا وقتی گفتــــــــــم"به ســــــلامت" نگاهـــــــــت تلــــــخ شــــــــــــــد؟

      بـــــــــــــــــــــــرو به ســـــــلامت

      دیـــــــــگر هــــــــم سراغــــــــم را نگیــــــــر!

      خســـــــــته تر از آنــــــــم که بر ســـــــر راهت بنشـــــــینم

      و دلیــــــل رفتــــــنت را جویاشـــــــوم...


    با خیال تـــــــو خوشم...!


      خیلی دوست دارم بدانم
      فکر و خیالت را به کدامین سو روانه میکنی
      وقتیکه من اینجا، دور از تو
      با خیال تـــــــو خوشم...!

    تبلیغات متنی