به آی کیوی بعضی آدما باید گفت: تعطیلات خوش بگذره...
بقیه مطلب در ادامه مطلب...
اگه اسمت میرزا شمس الدین گل کلمیان ناکجا آبادی هم باشه، وقتی می خوای ایمیل یاهو درست کنی می گه قبلا با این اسم ساخته شده.
بقیه شوخی ها در ادامه مطلب...
اعتراف میکنم چند سال پیش که عموم فوت کرده بود من اولین بار بود که مراسم ختم می رفتم وقتی رسیدم مامانم اشاره کرد برم به زن عمو تسلیت بگم رفتم پیشش زن عمو بغلم کرد و گریه کرد و گفت عموت مرد عزیزم منم گفتم خودم می دونم زن عمو همه چادرو کشیدن رو صورتشون از خنده داشتن غش می کردن
بقیه مطلب را در ادامه مطلب بخوانید...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی در مورد دیدار آلمان و برزیل
مردم در شبکه های مختلف اجتماعی واکنش های جالبی به شکست سنگین برزیل مقابل آلمان داشته اند.
فیلیپه اسکولاری امشب مهمان برنامه ماه عسل خواهد بود و احسان علیخانی با او همدردی خواهد کرد.
رفتم بقالی ماست بخرم
بقال گفت: دیویستی دارید؟
منم دست کردم تو جیبم یه آدامس بهش دادم
گفتم امروز روز انتقامه!
بقیه در ادامه مطلب...
یه اخلاق خوبی که پشه ها دارن تک خوریه، شما فکر کن اگه مثل مورچ ها رفیق باز بودن ...
یه سوژه که پیدا می کردن 800 تا از رفیقاشونو می کشوندن اونجا!
بقیه مطلب را در ادامه مطلب بخوانید...
پسرخالم کلاس اوله گوشیو برداشته به دوستش زنگ بزنه، مامان طرف گوشیو جواب داده، پسرخالم می گه ببخشید علی هست؟
مامانش می گه شما؟
می گه من بغل دستیشم!
بقیه در ادامه مطلب...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (2)
آقا ما یه عمو داشتیم پول بابامونو بالا کشید همه بهش گفتن دزد. بعد رفت یه شرکت کامپیوتری زد پولدار شد، حالا همه بهش می گن آقای مهندس.
اونا که می گفتن ما تیزهوشان قبول شدیم ولی نرفتیم، حالا همونایی هستن که می گن آمریکا بهمون اقامت داد ولی ما ترجیح دادیم نریم.
یارو چند متر دورتر از قبری داشت گریه می کرد
ازش می پرسن چرا نزدیکتر نمیری؟
میگه آخه مرحوم از فامیل های دورمون بوده!
بقیه در ادامه مطلب...
قبلنا باباها هفت تا دختر شوهر می دادن همشون هم خوشبخت می شدن
الان یه دختر را هفت بار شوهر می دن آخرش هم باز برمی گرده خونه باباش!
بقیه در ادامه مطلب...
چی می شد اگر تو گوگل سرچ می کردی «نیمه گم شده من»؛ بعد گوگل عکساشو واست می آورد!؟ این دانشمندا چه غلطی می کنن پس؟؟ دست بجونبونید دیگه پیر شدیم بابا
بقیه در ادامه مطلب...
یه روزی دوستای مامانم با دختراشون اومده بودن خونمون. همه داشتند پرتقال پوست می کندند که من وارد شدم. بر خلاف انتظار شما هیشکی دستشو نبرید!
یکی از فانتزیام اینه که کنترل تلویزیون خونمونو بردارم برم دم این مغازه های صوتی تصویری، این تلویزیونایی که گذاشتن پشت ویترینو خاموش کنم
بقیه در ادامه مطلب...