من و محمد چندسال پیش با هم آشنا شدیم .
محمد تاجر فرش بود
ما خیلی زود با هم ازدواج کردیم
ماجرا از اینجا شروع شد که یک روز تلفن زنگ زد
*الو!! بفرمایید ؟! اصغر آقا شمایید ؟؟ محمد خونه نیست ...
ولی به خدا شب روز به فکر بدهی شماس
** خانم محترم تو چرا فکر بدهی تون نیستی؟
مگه شریک زندگی محمد نیستی ؟؟دوستش نداری؟؟
*من عاشق محمد هستم.یک روز بدون محمد نمی تونم زندگی کنم!
ولی من چیکار میتونم بکنم ؟