• موضوعات
    خبرنامه
      براي اطلاع از آپدیت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
    مطالب تصادفی
    دوستت دارم
      http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSCRiS-t_zx12TzBMgynoA1hjN4QnvhiVkXitn6KpZDx8iqsG2v

      تا دیروز ، هرچه می نوشتم عاشقانه بود

      از امروز ، هرچه بنویسم صادقانه است

      عاشقانه دوستت دارم  . . .


    مطالب پربازدید
    تبلیغات
    درباره : حکایت و داستان ,
    بازدید : 862 ♥ تاریخ : جمعه 20 اردیبهشت 1392 زمان : 19:35 ♥


    داستان دخترک دانشجو

     

    داستان دخترک دانشجو

     

    خانم….شماره بدم !

    خانوووووووم…. شــماره بدم؟

    خانوم برسونمت؟

    چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟



    اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

    بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد

    تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بیخیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.

    روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…

    شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!

    دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…

    دردش گفتنی نبود….!!!!

    رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…

    چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…

    خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

    دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…

    امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

    انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

    احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

    یک لحظه به خود آمد…

    دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!


    دختر دانشجو

     



    برچسب ها : داستان دخترک دانشجو , دخترک دانشجو , امامزاده , خوابگاه , دانشگاه , چادر , دختر چادری ,
    نویسنده : کدخدای دهکدهنظر بدهید (1)

    مطالب مرتبط
    ”نظرات شما برای این مطلب،مطمئن باشید ما برای نظرات شما احترام خاصی قائلیم”
    این نظر توسط عاطفه در تاریخ 1392/03/20 و 17:33 دقیقه ارسال شده است

    جالب بودشکلک


    کد امنیتی رفرش
    
    اطلاعات
    • آمار کاربران
    • افراد آنلاین : 26
    • اعضای آنلاین : 0
    • تعداد اعضا : 105

    • عضو شوید
    • ارسال کلمه عبور




    • آمار مطالب
      کل مطالب : 482
      کل نظرات : 220

    • آمار بازدید
    • بازدید امروز : 317 نفر
    • باردید دیروز : 280 نفر
    • بازدید هفته : 597 نفر
    • بازدید ماه : 3,724 نفر
    • بازدید سال : 40,390 نفر
    • بازدید کلی : 2,811,798 نفر
    • ورودی امروز گوگل : 1 نفر
    • ورودی گوگل دیروز : 4 نفر

    تبادل لینک هوشمند
      تبادل لینک هوشمند : برای تبادل لینک ابتدا مارا با عنوان دهكده تفريح و سرگرمی وآدرس http://deh.rzb.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

      عنوان :
      آدرس :
      کد : کد امنیتیبارگزاری مجدد
    آرشیو
    قصه رفتن

      https://rozup.ir/up/deh/up.dehkade.jpg


      مگر خـــــــــودت نگفــــــــــتی خداحافــــــــــظ؟

      پــــــــس چرا وقتی گفتــــــــــم"به ســــــلامت" نگاهـــــــــت تلــــــخ شــــــــــــــد؟

      بـــــــــــــــــــــــرو به ســـــــلامت

      دیـــــــــگر هــــــــم سراغــــــــم را نگیــــــــر!

      خســـــــــته تر از آنــــــــم که بر ســـــــر راهت بنشـــــــینم

      و دلیــــــل رفتــــــنت را جویاشـــــــوم...


    با خیال تـــــــو خوشم...!


      خیلی دوست دارم بدانم
      فکر و خیالت را به کدامین سو روانه میکنی
      وقتیکه من اینجا، دور از تو
      با خیال تـــــــو خوشم...!

    تبلیغات متنی